تیتراژ آغازین سریال به شدت یادآور سریال کارآگاهان حقیقی است. نمایش چهرهها و تصاویر تو در توی سکانسهای مختلف در این چهرهها و موسیقی آرام و جذابی که در پس زمینه این تیتراژ وجود دارد، هر تماشاگری را یاد تیتراژ این سریال تاریک و کارآگاهی جذاب سالهای پیش میاندازد.
قسمت اول قورباغه «آفریقا» نام گذاری شده است که اشارهای به اولین ساختهی سینمایی هومن سیدی دارد. همچنین این قسمت برداشتی است آزاد از la Haine یا نفرت، فیلمی فرانسوی ساختهی متیو کاسوویتس است همین برداشت آزاد است که زمزمههایی را مبنی بر تقلیدی و کپی بودن قورباغه بر سر زبانها انداخته است.
داستان نفرت با بازی وینسنت کسل در نفش وینز و دو دوست دیگر یک روز بعد از شورشی منطقهای در پاریس روایت میشود. شورشی بر علیه پلیس که منجر به گم شدن یک هفت تیر میشود و به دستان وینز و دوستانش افتاده است. این سه دوست که بیست و چهار ساعت از زندگی روزمره و گشت و گذارهای بی هدفشان را میبینیم، مرتبا خود را تحت نظر گشت پلیس و تفتیش میبینند. سکانس آغازین فیلم با مونولوگی از وینز شروع میشود و پایانش نیز همینطور است.
باران نیلی در روزنامه ایران نوشت: «قورباغه» در همان قسمت اول این پیام را به مخاطب می دهد که با یک سریال متفاوت روبه روست؛ قصه اش عجیب و ساختارش از قصه حتی عجیب تر است. دوربین خیلی جاها دنبال بازیگران می رود و سکانس پلان هایی را به تصویر می کشد که دیالوگ وار پشت هم چیده شده اند. بازیگرها در قصه غرق شده اند و آ نقدر روان حرف ها را یکی پس از دیگری به هم می گویند که مخاطب حس می کند در یک قدمی اش بحثی در جریان است؛ انگار هیچ چیزی از قبل ضبط نشده و همه چیز در همان لحظه اتفاق می افتد.
ساخته جدید هومن سیدی، مثل تمام کارهای دیگرش یک برچسب مشخص دارد؛ ساختار عجیب و متفاوت. تیتراژ، موسیقی، نحوه فیلمبرداری، دیالوگ ها، بازی ها و همه چیز در یک خط و مرزی قرار گرفته که با بسیاری از سریال های ایرانی فرسنگ ها فاصله دارد. قصه از جایی شروع می شود که مخاطب انتظارش را ندارد و بیشتر از آن در جایی تمام می شود که مخاطب انگشت به دهان می ماند با یک مشت ابهام و علامت سوال.»
فرهاد یلدا در روزنامه همشهری نوشت: «در قسمت اول قورباغه با سریالی مواجه شدند که گویی کاراکترهایش را از دل همان بچههای مغزهای کوچک زنگزده به اکباتان فراخوانده است تا در گیرایی علف و سیگار و عقده، روایت جدیدی را آغاز کنند که خیلیها منتظر تماشایش بودند. قورباغه در قسمت اول با دوربین روی دست شیطان و تکیهکلامهای متعدد و شیطنتآمیز یک قتل را روایت کرد و یک دزدی برنامهریزیشده و چندین دلهدزدی را. هومن سیدی در ساختههایش میکوشد به زبانی منحصربهفرد در روایت قصه آدمهایش دست یابد و هرچند مثلا در تجربه فیلم مغزهای کوچک زنگزده برای این هدف به نتایج خوبی دست یافت اما لااقل در نخستین قسمت قورباغه هنوز دچار بلاتکلیفی است.
استفاده از روشهای تکراری جذب مخاطب برای قسمتهای بعد نظیر به تصویر کشیدن قتل کاراکتر رامین با بازی صابر ابر هم شاید از آن تجربههای نهچندان موفقی باشد که بارها و بارها در سریالهایی با تم جنایی آزموده شده و حالا سیدی دوباره آن را تجربه کرده است. درباره غافلگیری نخستین قسمت قورباغه اما هیچچیز به اندازه موسیقی و ترانه پخششده در میانه سریال جذاب نبود. در میانه سریال ناگهان صدایی آشنا و مدتها خاموش خواند: «چک میزنم خوابم بپره» و این صدا وقتی با نامهای تیتراژ مطابقت داده شد غافلگیری تکمیل شد. یاسر بختیاری یا همان یاس، رپر محبوب.»
اما قسمت دوم با نام «سگها را بکش» حتی کمی بیشتر از قسمت اول «آفریقا» هیجان زدهتر به نظر میرسد. هیجان زدگی که در شروع میخکوب کننده است اما به مرور ضعفهایش را نشان خواهد داد.
آرش پارسا پور در ویجیاتو نوشت: قسمت دوم قورباغه به معنای واقعی یک پسرفت حسابی است. بهانههایی که سریال برای زنده ماندن شخصیت صابر ابر با خود به همراه دارد، بیش از هر چیز توهین به شعور مخاطبین است. سریال در این وادی هم سعی میکند منطقی جلوه کند و با دلایلی چون «غلطت خون بالا» و «قلب در سمت راست بودن» میخواهد بگوید که این کاراکتر نزدیک به 24 ساعت پس از شلیک به کنار مغزش و قلبش زنده مانده است و هوشیاری خود را کاملا حفظ کرده است.