۱۴۰۰/۵/۳۱ - ۱۲ : ۱۷
محرم 1400 الهام چرخنده چگونه گذشت؟
محرم 1400 الهام چرخنده چگونه گذشت؟
:
سلام ..
تا انتها بخون
ساعت حدود 2 ظهر بود که از حرم حضرت عباس علیهالسلام زدم بیرون . هدفونی که شب قبل گذاشتی تو کیفم امروز واقعاً به کارم اومد .. کنار ضریح یک گوشم پُر بود از نجوای زیارت عاشورا و گوش دیگرم صدای زوار . چشمام اما با هم پر و خالی میشد .. باید برم سمت حرم اباعبدالله الحسین علیهالسلام تا اونجا قد یک حدیث کساء هست و بیست تا لعن فاصله . رسیدم جلو باب السدره، بستن ورودی رو و دارن برای عاشورا صحن رو حاضر میکنن. بهت زنگ میزنم و قرار میشه به جای خودت لایو بزارم از تله زینبیه تا حرم.
بعد از اتمام لایو گفتی: غذا میری خونه؟ گفتم: سید اینجا نذری میدن بگیرم بخورم؟ گفتی: چرا که نه غذای اباعبدالله ولی آخه کجا بشینی!؟ انگار فقط منتظر این اذن بودم. صف کوتاهه .. خورشت بامیهاس.. سریع اومدم سمت حرم آقا غیرت الله انگار از هر کجا که میگذرم و گم میشم باید بیام برسم به عموی باغیرت کربلا .پیام میدی! چی شد خانومم. عکس خورشت بامیهام رو برات فرستادم. نشستم رو موکت کنار حرم حضرتم یه عالمه خانم عرب هم هستن .. عالیه جام نگرانم نباش. باشه عزیزم، نوش جونت. در همین لحظه نگاهم به نگاه زنی گِره خورد که انگار خواهری بود که سالها گمش کرده بودم . زود بهش گفتم: بیا بشین کنار من. با لبخند خاص و چشمای مهربونش هر دو زیر سایه دیوار حرم، غذای نذری خوردیم. من بامیه و او مرغ. بهم گفت: بخور از غذای من .. تشکر کردم ولی اصلا تعارف منو قبول نکرد! با دستاش تیکه مرغی رو کند و انداخت تو بشقاب من بدون تعارف من هم یه قاشق بامیه برداشت.. خدایا کیف میکردم از این خودمونی بودن و بیریایی! اون نوشابه داشت و من دوغ . از نوشیدنیاش نخورد تا من اول چند جرعه بخورم ولی دوغ رو لب نزد .زهیره دخترش انگلیسی بلد بود و داشت معلمی میخوند برامون ترجمه میکرد. زُهیره مادر چهار بچه بود و همسر شهید مدافع حرم،
یک جا رسیدیم به هم' امام رضا علیه السلام.
بارها چشممون پر شد و خالی. آخرین جملهیی که بهم گفت این بود. همسرم قول داده بود منو ببره حرم امام رضا علیهالسلام اما؛ نشد . آرزومه برم . اگر رفتی .داشت اینا رو میگفت که با چشم اشکی جانمازی که آخرین بار از بازار رضا خریدم بردم تبرک کردم رو گرفتم سمتش گفتم از امام رضاست. تصویر اشک چشماش ثبت شد تا زیارت مجدد امام رضا به خاطرش بیارم .
هرگز تو زندگیم اینقدر حس همخونی رو باور نکرده بودم وقتی پیشونیم رو بوسید و گفت: خواهر شیعه من بدرود ..
اینجاکربلاست
برشی از زندگی
منبع: آخرین خبر