265118
تاجیک: ناوضعیت کنونی اگر برای ملت آب ندارد برای برخی نان دارد
محمدرضا تاجیک نوشت: تردیدی نیست ناوضعیت کنونی اگر برای ملتی آب ندارد برای برخی نان دارد.
<p><span style="font-size: 12px">«آن حکیم گرگ‌آذین» عنوان یادداشت محمدرضا تاجیک برای روزنامه اعتماد است که در آن آمده: یک- آورده‌اند، روزی ‌روزگاری حکیمی حکومتی به تقلید از ابوعلی سینا که دررفتگی باسن دختری را علاج کرده بود، تلاش کرد دررفتگی استخوان لگن باسن مام وطن را درمان کند.<br /><br />قضیه از این قرار بود که رجال حکومتی‌، کشور را با سوءتدبیر خویش، از روی اسب تدبیر به زیر انداخته بودند و موجب دررفتگی استخوان لگن باسن آن شده بودند. برخی از این بی‌تدبیران که از کل اندام کشور تنها تعصبی خاص به باسن آن داشتند و حریم و حرمت آن را تا آنجا پاس می‌داشتند که حاضر بودند کل کشور را فدای آن (باسن) کنند، به هیچ حکیم فرزانه و آزاده‌ای اجازت مداوا نمی‌دادند.</span></p><p><span style="font-size: 12px">کشور، هر روز ضعیف و نحیف‌تر می‌شد و این بی‌تدبیران هر روز فربه‌تر و قوی‌تر. آن حکیمِ حکومتی، تدبیری اندیشید و خطاب به اهالی سیاست و قدرت گفت: به یک شرط حاضرم بدون ‌لمس و نگاه و تنها از طریق کلام و گفتمان‌درمانی این درد را دوا کنم. پذیرفتند و گفتند: شرطتت بگو تا برآوریم. گفت: شرطم آن است که در آنچه می‌کنم به من اعتماد کنید و بگذارید هر آنچه به دانش و تجربت می‌دانم، انجام داده و به سرانجام رسانم. گفتند: شرط بس طاقت‌فرسایی است و تنها به یک شرط آن را می‌پذیریم. گفت: آن شرط کدام است. گفتند: در آنچه می‌کنی، شرط تبعت و تابعیت و خودیت به‌جا آوری و آن کنی که ما می‌گوییم و می‌خواهیم. گفت: اگر شرط دیگری دارید لطفا رودرواسی نکنید و بفرمایید. گفتند: اکنون که اصرار می‌کنی یک شرط کوچک دیگری هم داریم که می‌فرماییم: حکیمی کن و حکمتی بیندیش تا گاو یا از تشنگی و گرسنگی رو به احتضار رود یا اگر نشد، زیاد فربه نشود یا اگر شد، چنان فربه شود که تاروپود کشور از هم بدرد، چون ما را منفعت در این زاری و نزاری حال و احوال کشور آن است. <br /><br />دو- تردیدی نیست ناوضعیت کنونی اگر برای ملتی آب ندارد برای برخی نان دارد. این «برخی» که از یک وضعیت‌هراسی یا «فوبیای نظم و به ‌قاعدگی امور» رنج می‌برند، همواره در نقش آن خادم داستان مولانا ظاهر می‌شوند که چون «به راست کردن بهر بهیمه کاه و جو» برمی‌آید، به‌رغم آنکه در سخن بر آن است که «از قدیم این‌ کارها کار منست» و سخت بر این ادعاست که دیگران «از او می‌آموزند این ترتیب‌ها» و تدبیرها و خویش را «رسول اهل» می‌فهمد، اما آنچه از «راست‌ کردن» او حاصل می‌شود «بهیمه مرده» است.<br /><br />تفاوت آن خادم داستان مولانا با این «خادمین داستان امروز» ما (همان برخی)، در این است که آن خادم، ناآگاهیش بهیمه را کشت، اما این خادمین، آگاهی و اراده‌شان. این خادمین آگاه، همان گرگ‌هایی هستند که به اقتضای طبیعت خویش پاره‌ها از پشت و ران بهیمه می‌ربایند، گه آن را به چاهی می‌افکنند و گه به گور، گاه در جان ‌کندن و گه در تلف، گاه میان خاک و سنگ، کژ شده پالان و دریده پالهنگ، رهایش می‌کنند. بسیاری از این گرگان، امروز در لباس میش ظاهر شده‌اند و به نام عمارت ویران می‌کنند و به ‌نام دفاع از انقلاب و دین و کشور و نظام می‌درند و می‌برند و می‌خورند.<br /> <br />اینان، همچون آن مرد گرگ‌آذین یا گرگ‌مرد فرویدی، همواره در پرتو این تصورِ خودساخته که گرگ‌هایی از درون و برون قصد دریدن کشور و تجاوز به قدرت مستقر را دارند، خود گرگ مردم و جامعه و کشور و انقلاب و دین می‌شوند. به بیان دیگر، در همان دم که نقش انکار و عدوی گرگ ظاهر می‌شود، اسیر گرگ درون خویشتنند و به حکم طبیعت گرگ‌آذین خویش، از دریدن دیگری و خودی شرم‌شان نیست. امروز، مام وطن بیش از هر زمانی ما را به هوشیاری و تدبیر و برگرفت حجاب از چهره این گرگان فرامی‌خواند.</span></p><p> </p><p><span style="font-size: 12px">منبع: <span id="resourcename">اعتماد</span></span></p>